زندگی مامان
سلام دخترم سلام عشقم سلام جونم الان که دارم برات مینویسم از حموم اومدی گرفتی خوابیدی مهرسای من مامان عاشقته روز به روز که بزرگتر میشی حس مادر بودنو بیشتر درک میکنم .عزیزدلم تو خیلی مهربونی کافیه ببینی من یه جا نشستم دارم فکر میکنم سریع میای بغلم میکنی بوسم میکنی میگی :مامان ناراحت نباش دوست دارم . وقتی این حرفارو بهم میزنی انگار خدا دنیارو بهم میده . چند روز پیش صبح خوابیده بودم اومدی بالا سرم نشستی میگی:جون من بلند شو آفرین دخترم پاشو . بلند شدم بهت میگم مگه من دخترتم.میخندی میگی :پاشدی دخترم آفرین دختر خوبم.
مهرسا نفسم وقتی اینطوری حرف میزنی محکم بغلت میکنم انقدر بوست میکنم همش میخوای از دستم فرار کنی همش میگی مامان بسه.
شب ها موقع خواب وقتی من کتاب بر میدارم که بخونم پامیشی میبینی کتاب دستمه میگی مامان کتابمو بیار میخوام کتاب بخونم منم میگم چشم اگه یه دقیقه دیر برات کتاب بیارم خونرو میذاری رو سرت بابا رو از خواب بیدار میکنی.
دیروز خیلی شیطونی کردی منم از صبح داشتم کار میکردم حسابی خسته شده بودم داشتم تو آشپزخونه ظرف میشستم که اومدم بیرون دیدم صدات نمیاد آخه هر وقت در حال خرابکاری باشی ساکت میشی هیچی نمیگی اون موقع است که باید سریع پیدات کنم دیدم رفتی یه گوشه ی اتاقت نشستی سایه مامانو به همه جا مالیدی رو فرش رو دیوار به خودت زدی خیلی عصبانی شدم نمیدونستم چیکار کنم یه کوچولو دعوات کردم و از اتاق اومدم بیرون بعد از چند دقیقه دیدم نیومدی بیرون درو بسته بودی .من که درو باز کردم بهم گفتی:مامان برو بیرون میخوام گریه کنم .الهی قربونت برم که بزرگ شدی میخوای تنهایی گریه کنی عزیزدل مامان.
بقیه عکسای دختر گلم در ادامه مطلب
دخترم در حال غذا دادن به خرگوشا