مهرسا جونممهرسا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
زندگی ما زندگی ما ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

مهرسا جونم عاشقتم

خدایا اجازه؟

1391/5/4 7:17
نویسنده : مهسا
868 بازدید
اشتراک گذاری

 گاه و بی گاه دلم بدجوری واسه خدا تنگ میشه .یه وقتایی دلم می خواد بهم وقت بده و تو یه جلسه خصوصی دونفره درد دلامو بشنوه. اون منو از ملاقاتش به خاطر نگرفتن وقت قبلی محروم نمیکنه هیچ وقت اسمم واسه صحبت با اون وارد یه لیست انتظار طویل نمیشه که معلوم نیست کی نوبت به من برسه محاله محاله ممکنه بهم بگه نمیپذیرمت.

خیلی بزرگواره با وجودی که بالاترین مقام این دنیای شلوغ پلوغه هیچ وقت منتظرم نمیذاره.گاهی اوقات واسش نامه مینویسم و میدونم که نامه هامو بی جواب نمیذاره.

وقتی توی دفتر خاطراتم نامه هام رو مرور میکنم میبینم حتی یه دونش هم بی جواب نمونده.

من و خدا یه قول و قراری با هم گذاشتیم اون به من قول داد همیشه مراقبم باشه و کمتر از عالی ترین بهم نده و من بهش قول دادم حتی اگه دل بی قرارم در حسرت آرزویی بال بال میزد و شوق استجابت دعایی آتیشم می زد با تموم وجودم بدون ذره ای تردید اول بگم اجازه خدایا؟خدایا تو اجازه میدی ؟تو صلاح می دونی؟

اگه تو ناراضی باشی دلم به نارضایتیت راضی نمیشه.می دونم آخه تو دوسم داری و همیشه برام بهترین ها رو خواستی اصلا از خوبی بی انتهای تو بد خواستن واسه بنده هات محاله.

اعتراف میکنم قول سنگینیه و عمل کردن بهش مثل به زبون آوردنش کار ساده ای نیست .واسه همین از خودش خواستم و بهش گفتم :من فقط یه بنده ام .چیزهایی هست که تو میدونی و من هیچ وقت نمیدونستم و شایدم هیچ وقت نفهمم.

اتفاقاتی میفته که ذهن محدود من قادر به تعبیرش نیست چشم های قاصر من قادر به دیدن اون چه پشتش هست نیست.دلایلی مخفی هست که شاید واسه همیشه مسکوت و مکتوم باقی بمونه . اسراری هست که شاید دونستنش فهمیدنش تو ظرف ادراک و گمان من نگنجه.

اینو تو میدونی پس واسه لحظه های دشوار به من قدرت تحملشو ببخش.منو به اون نقطه برسون که همیشه یادم بمونه همه چیز از سوی تو خیر مطلقه حتی اگه ظاهرا همه چیز عذاب آور  و دشوار باشه.

گاهی اوقات آرزوهایی داشتم و تو زیر نامه هام نوشتی موافقت نمیشه.راستش اولش حس خوبی نداشتم دلم میگرفت شاید به خاطر جنسم که شیشه حس و عاطفه بود.منو ببخش که یه وقتایی از سر بی صبری و ناشکیبایی تو خلوت و تنهاییم ازت می پرسیدم آخه چرا؟ وقتایی گه هر چی فکر میکردم فکر اسیر خاکم به هیچ جا نمی رسید دنبال دلیل می گشتم ودلیلی پیدا نمی کردم پیش می اومد که با یه بغض تو گلوم تکرار کنم آخه واسه چی؟چی می شد اگه؟

یه وقتایی از سر بی حوصلگی و فراموشکاری بهت گله میکردم.چقدر از بزرگواریت شرمنده ام که منو در تموم لحظه های ناشکریم توی تموم لحظه های بی صبریم با محبت تحملم کردی نه تنبیهم کردی نه حتی ذره ای محبتت رو ازم دریغ کردی.

توی تنهاترین لحظات تنهاییم درست تو لحظه هایی که فکر میکردم هیچ کس نیست اون موقع که به این حس می رسیدم که چقدر تنهام واسم نشونه میفرستادی که من خودم تا آخرین لحظه باهاتم واسه تمومی لحظه هات همراهتم.من تنها بنده تو نبودم اما یه لحظه هم تنها رهام نکردی.

تو تنها و محکمترین قوت قلب دل تنهام تو طوفان های زندگیم تو ابتدا و اصل آرامشم تو از من به من نزدیکتر بودی موندم که چطور گاهی اوقات چشم های غافلم ندیدنت اما تو هیچ وقت حتی لحظه ای منو ترک نکردی.

روز هایی رسید که فکر کردم با من قهری تو حتی در همون لحظه ها با همون فکر اشتباه که حتی از به خاطر آووردنش شرمنده میشم از من قهر نکردی منو به خاطر این فکر کودکانه نادرست طرد نکردی. من دوستت دارم منو ببخش اگه قولم مثله خودم کوچیکه اما دلم به بزرگی بی حد تو خوشه و پشتم به کمک های تو گرم.از تو سپازگزارم که با بزرگواری همیشه کمکم کردی.

تو همونی که هر وقت ازت یاد کردم بهم امید بخشیدی توی یادت چیزی هست که منو زیرو رو میکنه غصه هامو میشوره و دلشکستگی هامو ترمیم میکنه.چیزی که در هیچ چیز غیر از یاد تو نیست.هر وقت خواستم ببینمت بی درنگ با مهربونی در رو به روم باز کردی نگاه نکردی گناهکارم حذفم نکردی.

من همیشه دست خالی به دیدنت اومدم و تو همیشه با دست پر روانه ام کردی.هر وقت صدات کردم طوری بهم جواب دادی انگار مدت هاست منتظرم بودی. هر وقت ندونسته از بی راه سر در آوردم خودت منو صدا کردی.گاهی با تلنگر اتفاقات ساده روزمره منو از ادامه یه راه غلط منع کردی.

اما حتی اون وقتی که ازم مکدر بودی با بزرگواری آبرومو حفظ کردی.تو همیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یه بنده.به من از صفات و ذاتت چیزهایی ببخش تا تا جسم خاکی من به روح آسمونی تو حتی شده یک  سر سوزن نزدیک تر شه.

به حافظه ام قدرتی ببخش تا اجازه گرفتن از تورو هیچ وقت از خاطر نبره به اراده ام همتی ببخش تا استوار بر این عهد پا بر جا بمونه.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

بابای دوقلوها
4 مرداد 91 8:19
سلام خیلی خیلی زیبا بود کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت، سفری بی همراه، گم شدن تا ته تنهایی محض، یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی، از سفرترسیدی، تو بگو، از ته دل من خدا را دارم...
مریم(مامان روشا)
4 مرداد 91 14:02
مهسا جونم خیلی خیلی زیبا بود...مرسی گلم@}; نماز روزه ی شما هم قبول...میبوسمتون عزیزم
سپیده
4 مرداد 91 19:48
سپیده
8 مرداد 91 18:41
سلام . یه مسابقه تو وبلاگ "کودک من" گذاشتیم. دوست داشتید شرکت کنید.
❤مامان آزی❤
17 مرداد 91 16:36
________________________$$$$$$$_______________$$____ ________________________$$$$$$$$$$___________$$$$$___ ________________________$$$$$$$$$$$________$$$$$$$$__ _________________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$___ __________________________$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$__ _____________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___ ___________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___ _________________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_____ ________________$$$______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_______ ______________$$$$$$$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$$_________ _____________$$$$$$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$___________ ___________$$$$$$_$$$$$$$$__$$$$$$$___$$$$___________ __________$$$$$_____$$$$$$$$_$$$$$$____$$$_________ _________$$$$__________$$$$$$$$$$$$$$___$$$________ _______$$$$____________$$$$$$$$$$$$$$___$$$_________ ______$$$_________________$$$$$$$$$$$$____$$$$$$_____ __$$$$$$___________________$$$$$$$ I LOVE YOU !!!!!!!!! درود عزیزم میشه بیای وبلاگ ما برای مسابقه به سوگل و کیانوش کمک کنی؟؟؟
mami neda
18 مرداد 91 20:19
سلام عزیزمممممم ای قربون دخملی بشم من که انقدر خانوم شدههههههههههههه مهسا جون خدا خیلی دوستت داره که بهت یه دخمل ناناز دادههههههههههههه از طرف من یه عالمه ببوسش
پري
22 مرداد 91 0:48
قشنگ بود