دخترم
دخترم تاج سرم
من و تو
هر دو یک آغازیم
تو همان مادر فرداهایی
من همان دختر دیروزینم
نقشه ی کهنه ی دیروزی من
نقش فردای تو نیست
خوب میدانم من
با همین چشم
نباید به جهانت نگریست
کاش میدانستی
مادرت با همه
هم نسلانش
بذرهای بدوی میپاچید
تا تو با آن پسر همسایه
هر دو
یکسان و برابر باشید
تا اگر ساده سلامش کردی
کس نگوید که عجب
عاشق بود!
برسی تا به نهایت
تا بدان قله ی اوج
که تو را
لایق بود
آرزویم این است
که در آیینه فردایی تو
نه تو حوا باشی
و نه شویت آدم
همه انسان باشیم
و من آن مادر دیروزی نه
که همان دختر امروز شوم
وبر این فاصله ها
با قدم های تو
پیروز شوم!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی