خدا جونم ازت ممنونم
خداجونم ازت ممنونم هزاران هزار بار شکر که لیاقت مادر شدنو بهم دادی .
دیگه دخترم حسابی بزرگ شده خانوم شده .وقتی غذا براش میارم بخوره موقعی که غذاشو تموم میکنه میگه مامان دست خودت نکنه (آخه نمیتونه بگه دستت درد نکنه)وای چه کیفی میده وقتی اینطوری باهام حرف میزنه.
دیشب داشتم فکر میکردم یعنی لذتی بالاتر از این هست که فرشته کوچولوت بغلت کنه بگه مامان مهسا (آخه دخترم یه وقتایی خیلی ناز منو مامان مهسا صدا میکنه) عاشقتم دوست دارم.اون لحظه که این حرفارو میشنوم نمیدونم چه جوری بغلش کنم که حسابی بوسش کنم .
مهرسا خودشم میدونه قراره چه بلایی سرش بیارم از دستم فرار میکنه یه چند دور دوره خونه میزنه تا گیر من بیفته اون موقع دیگه ولش نمیکنم.
جدیدا خانوم خانوما آخر شب که میشه میاد میگه مامان حالم بده منم بغلش میکنم میگم مامان چی شده چرا حالت بده میگه:مامان میچرخم (اولا نمیفهمیدم منظورش چیه با هزار زحمت بهم فهموند که یعنی سرش گیج میره)پاشو برام آب دن درست کن .شب اول که بهم گفت رفتم براش آب یخ آووردم .قرطی خانوم بدو بدو رفته چهار پایرو آوورده رفته بالای کابینت قندونو آوورده پایین میگه مامان آب دن میخوام دیده(دیگه). آخرشم قیافه حق به جانبی میگیره خیلی جدی بهم میگه :آخه من از دست تو چیکار کنم همش این کارا میکنی.
تقریبا یک ماه پیش من و مهرسا و بابایی رفتیم سیرک .حسابی بهمون خوش گذشت مهرسا هم کلی ذوق کرد.برای من که اون شب یه شب به یاد موندنی تو زندگیم بود همه چیز عالی بود.
عکس پایین هم مهرسا وبابا و پهلوان خلیل عقاب (بنیان گذار سیرک در ایران)که به پدر سیرک ایران معروف هستند.اون شب بعد از تموم شدن برنامه ایشون خیلی با حوصله با همه عکس انداختند .
یکی از عکسای مهرسا در حال دیدن برنامه های اون شب.