مهرسا جونممهرسا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
زندگی ما زندگی ما ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

مهرسا جونم عاشقتم

زندگی یعنی شنیدن صدای خنده هات دخترم

    دختر نازم  هرروز داری بزرگتر و خانوم تر میشی اصلا باورم نمیشه دختر کوچولوی من انقدر خانوم شده باشه مثل دخترای بزرگ حرف میزنی یه وقتای باهام دردودل میکنی یه وقتایی نصیحتم میکنی خلاصه هر روز که میگذره بیشتر خدا رو شاکرم به خاطره تو عزیز  هر روز صبح که چشمای نازتو باز میکنی بهم میگی دوست دارم  عزیزکم توام همیشه یادت باشه منم دوست دارم اندازه زمین و آسمان و دریا     ÷                         ...
16 بهمن 1393

روزت مبارک گلکم

نه ماه انتظار    و یک عمر نگرانی    حس آزاد دخترانه را    به مهر مادری دادن    بزرگترین ایثار یک زن است ...! ...
6 شهريور 1393

عزیزکم تولدت مبارک

  زیباتر از فرشته تو را دختر آفرید گل را تراش داد وسپس پیکر آفرید   ما را خدا مکمل همدیگر آفرید تا اینکه خوب دل ببری از زمینیان زیباتر از فرشته ترا دختر آفرید طرح تو را به برکه نشان داد و بعد هم از ساقه تنت ،گل نیلوفر آفرید سنجاق کرد دشت پر از گل ،زیباتر آفرید شاعر ادامه داد غزل را  چنین، خدا افسوس که شبیه تو را کمتر آفرید  شاید به خاطر دل من بود اینچنین  زیباتر از فرشته تو را  دختر آفرید ...
11 مهر 1392

خدای خوبم دوستت دارم

هیچ عشقی با عشق الهی قابل مقایسه نیست .با زبان روح خودت با خدا حرف بزن وبگو: خدایا تو فراتر از ذهن من هستی .تو بزرگتر از آن هستی که بتوانم تو را وصف کنم. عشق تو فراتر از عشقی است که من از عزیزانم دریافت میکنم .خدایا، تو همیشه با من هستی ، فقط تو هستی که زندگی مرا هدایت میکنی . خدایا خودت به من نظر کن ،مرا از عشق خودت سیراب کن .خدایا تو از رگ گردن به من نزدیکتری ،تو مهربانترین مهربانان هستی . خدای خوب من خیلی دوستت دارم. . در ایام سختی ندای الهی را میشنوم که می گوید:به من تکیه کن چون به تو توجه دارم .بگذار که قدرت من حامی تو باشد و عشق من تو را حمل کند .من در کنارت هستم .خودت میدانی که در هر فراز و نشیبی با تو هستم. من دژ محکم زندگیت هستم ....
2 شهريور 1392

خدایا تو فقط خدایی کن

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت ، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هربار به فرشتگان اینگونه میگفت :می آید من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد. . وسرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت نشست ، فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ،. گنجشک هم هیچ نگفت. وخدا لب به سخن گشود :. با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست. . . گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را از من گرفتی . این طوفان بی موقع چه بود ؟ چه میخواستی از لانه محقرم ؟ کجای دنیا را گرفته بودم ؟ . سنگینی بغضی راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد ، فرشتگان همه سر به زیر انداختند ، خدا گفت: . ...
18 مرداد 1392

از کجا ایده ی وبلاگ اومد....

دختر نازم امروز که اومدم به وبلاگت سر بزنم دیدم مریم جون مامان روشای عزیزم یه پیام گذاشته که چه جوری وبلاگی شدیم و برای عزیزکم وبلاگ درست کردم؟ راستش پارسال اواخر آبان ماه بود که داشتم تو google اسم مهرسارو search میکردم که وبلاگ مهرسارو پیدا کردم وقتی خاطراتی که بابای مهرسا کوچولو واسش نوشته بودو خوندم خیلی خوشم اومد .پیش خودم گفتم :منم واسه مهرسای خودم یه وبلاگ درست کنم این طوری شد که ما هم وبلاگی شدیم و یه عالمه دوست خوب پیدا کردیم . امیدوارم تا اونجایی که بتونم خاطراتتو ثبت کنم . دوست دارم گل مامان به رسم این مسابقه منم از دوستای نی نی وبلاگیم دعوت میکنم فرناز مامان آرشین جون راحله مامان دینا جون ...
5 اسفند 1391

حسنی

توی ده شلمرود حسنی  تنهابود حسنی ندو بلا بدو تنبل تنبلا بدو موی سیاه ناخن دراز واه واهو واه حالم بهم خورد نه فلفلی نه مرغ تاتلی هیچس باهاش رفیق نبود تنها روی سه تایه نشسته بود تو سایه باباش میگفففففففففففففففت :حسنی میای بریم حموم نه نمیام نه نمیام سرتو میخوای اصاح کنی نه نمیخوام نه نمیخوام کره الاغه کدخدا یوته میرفت تو کوچه ها الاغه چرا یوته میری دارم میرم بار بیارم دیرم شده عجله دارم کره الاغه نازنین  یه دونه مال  من سواری میدی نکه نمیدم نکه نمیدم چرا نمیدی واسه این که من تمیزم پیش همه عزیزم امام تو چی موی سیاه ناخن دراز واهو واهو واه حالم بهم خورد و..........................................   اینم ...
3 اسفند 1391

تعطیلات عید

سلام عشق مامان  ببخشید عزیزم تو مسافرت مامان سرما خورد زیاد نتونستم ازت عکس بگیرم چند تا عکس گرفتم اونارو برات میزارم عزیزدلم.      بقیه عکس ها در ادامه مطلب اینجا داری موتور سواری بچه هارو تماشا میکنی خیلی تعجب کرده بودی عزیزکم میخواستی سوار بشی وقتی سوارت کردیم ترسیدی پیاده شدی . دختر نازم تو ماشین همش میخوابی الان بلند شدی موهاتو شونه کردم تا دیدی در کیف مامان بازه رفتی سراغ پولای مامان داری پول میشماری یه دونه از پولارو میدی میگی مامان به به آسوم (آدامس) بخر بخورم باشه.باشه عزیز دلم میخرم قربون باشه گفتنت برم .   اینجا داری تلاش میکنی خ...
3 اسفند 1391

شمال

آذر ماه بود که با درسا و مامان و باباش رفتیم شمال یه مسافرت عالی با قهر وآشتیای شما دوتا  که هر لحظش واسمون یه عالمه خاطره خوب داشت. شب تا رسیدیم شما دوتا بساط بازیتونو پهن کردین شب موقع خواب که میشد شما دوتا قاطی میکردین میگفتین بریم خونه خودمون . یه شبم سر دستکش داشت دعواتون میشد که مجبور شدیم یه لنگه به درسا بدیم یه لنگه به مهرسا ا ینجاهم با درسا اومدین تو حیاط پیش بابا من اومدم بهتون میگم :چرا اومدین حیاط سرده .درسا بهم گفت:آخه شوهرت خسته شده اومدیم کمکش کنیم  دیگه دریا ...
3 اسفند 1391